همین حوالی هستی در حرفهای من پرسه می زنی
در وجودم نور میشود طلوع می کند تو هر روز خورشید را
از آستین آسمان بیرون می کشی ابرها را برایم نقاشی می کنی
با سیاهی موهایت شب را به من هدیه می دهی من هر شب برایت
چای می ریزم نگاهت می کنم شعر می خوانم عکست ات را می بوسم
سراغت را از که بگیرم .....................
:: برچسبها:
دلنوشته فراق,